زیر بارون راه نرفتی تا بفهمی من چی میگم
تو ندیدی اون نگاه رو تا بفهمی از کی میگیم
چشمای اون زیر بارون سر پناه امن من بود
سایه بونه دنجه پلکاش جای گم شدن بود
توپرنده بودی من سرو ریشه هام توی زمین بود
اگه اونو دیده بودی با من این شعرو می خوندی
نیمه شب داد میکشیدی نازنین چرا نموندی
زیر رگباره گلایه دارم از تو مینویسم
چشمای منتظر به پیچه جاده ! دلهره های دل پاک و ساده
پنجره ی بازو غروب پاییز
نم نم بارون تو خیابون خیس
تو ذهن کوچه های آشنایی پر شده از پاییز تن طلایی
امروز اینجا بارون میومد جات خیلی خالیییییییییییییییی بود
دوستت دارم..دوستت دارم..دوستت دارم..دوستت دارم..دوستت دارم..دوستت دارم..
بـرچـه گلـی بـنویـسم که هـرگز پرپر نشـود
بـر چه دیواری بنویسم که هرگز پاک نشود
بـر چه آبـی بنویسم که هـرگز گل آلود نشود
وسرانجام بـر چه قلـبی بنویسم که هـرگز سـنگ نشود
پس هنوز امیدداری
اگر می توانی زیبایی را در رنگ های یک گل کوچک پیدا کنی
پس هنوز امید داری
اگر قطرات باران که بر سقف خانه می چکند لالایی آرامبخشی را برای تو بگوید
پس هنوز امید داری
اگر منظره یک رنگین کمان هنوز هم باعث می شود که تو بایستی و با شگفتی
به آن خیره شوی...
پس هنوز امیدداری
ای آنکه به جز تو هوای به سرم نیست جز یاد عزیزت کسی در نظرم نیست
جز یاد عزیزت کسی همسفرم نیست مرا یار دگر نیست
قدر تو و احساس تو رو کسی نفهمید دلت از همه رنجید
از عالم وآدم همه جا رنگ ریا دید دلت از همه رنجید
ای وفادار ، نازنین یار ای نشسته بر دلت خار
ای بریده از من وما از گذشته مانده تنها
عاشقم من ، عاشق تو ای تو تنها خوب دنیا
با تو دارم گفتنی ها ........
در خاموشی حضورم حرف مرا بفهم
در نظر بازی ما بی خبران حیرانند من چنینم که نمودم ، دگر ایشان دانند
عاقلان ، نقطه پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند
همه عشق و احترام من نثار کسی که خود را درست بپذیرد ، همانگونه که هست.
چنین آدمی شهامت دارد .شهامت دارد تا با همه فشارهای اجتماعی که می خواهد او
را شقه شقه کند ، خوب وبد ! با قدیس و معصیت کار ! به مقابله برخیزد.
او موجودی به واقع شجاع و با شجاعت و با شهامت است. او در برابر همه تاریخ بشر،
در برابر تاریخ اخلاق می ایستد و واقعیت خود را هر چه که هست ، به آسمانها اعلام
می دارد.
بگذار که با گریه خود شاد بمانم
آنم که چو ویران شوم آباد بمانم
در بال و پر خود زدم آتش که بسوزم
زآن پیش که در پنجه صیاد بمانم
من نام خود از دفتر ایام زدودم
چون نیستم آن قصه که در یاد بمانم
ناشادی ما گر سبب شادی غیر است
شادم که بمانم من و ناشاد بمانم
جز بر کرم دوست ، نیازی به کسم نیست
اینگونه شدم که بنده آزاده بمانم.