خاطرات
باز در چهره خاموش خیال
خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسه هستی سوزت
باز من ماندم و یک مشت هوس
باز من ماندم و یک مشت امید
یاد آن پرتو سوزنده عشق
که ز چشمت به دل من تابید
باز در خلوت من دست خیال
صورت شاد ترا نقش نمود
بر لبانت هوس مستی ریخت
در نگاهت عطش توفان بود
یاد آنشب که ترا دیدم و گفت
دل من با دلت افسانه عشق
چشم من دید در آن چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانه عشق
یاد آن بوسه که هنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت
یاد آن خنده بیرنگ و خموش
که سراپای وجودم را سوخت
رفتی و در دل من ماند بجای
عشقی آلوده به نومیدی و درد
نگهی گمشده در پرده اشک
حسرتی یخ زده در خنده سرد
آه اگر باز بسویم آئی
دیگر از کف ندهم آسانت
ترسم این شعله سوزنده عشق
آخر آتش فکند برجانت
از دل تو چه می نوشی ؟ جز خون جگرهایم
از جان تو چه می خواهی ؟جانانه جانانم
از دیده خون آلود از چهره زرد من
یک نکته پذیرا شو : من فارغ درمانم
از شعر و سخنهایم ، از حرف و غزلهایم
دانم که تو می دانی در مهر تو می مانم
کی عهد تو بشکستم ؟ کی یاد تو در بستم ؟
با من نگو از سستی ، عمری سر پیمانم
از پیشم اگر رفتی ، من را از بلا سفتی
در نام تو آویزم ، با یاد تو می مانم
نمی دانم نمازم را کدامین قبله بگذارم...
و دست پرنیازم را به دستان که بسپارم..
گمانم کنج تنهایی همه تقدیر من بوده..
خدایا ...یک تشکر هم به درگاهت بدهکارم...
به مثل آسمان پاکی خدای مهربانی ها...
مرا دریاب خوبه من, که از تو سرشارم...
مرا نگذار بیهوده اسیر آرزو مانم...
اگر دنیای رویایم سراسر زیرو رو گردد..
.فقط یک حرف میماند ,
عزیزم
دوستت دارم...
بـرچـه گلـی بـنویـسم که هـرگز پرپر نشـود
بـر چه دیواری بنویسم که هرگز پاک نشود
بـر چه آبـی بنویسم که هـرگز گل آلود نشود
وسرانجام بـر چه قلـبی بنویسم که هـرگز سـنگ نشود
اگر می توانستم مجازاتت کنم
از تو میخواستم,به اندازه ی که تو را دوست دارم
مرا دوست داشته باشی
ای که میپرسی « نشان ِ عشق چیست؟! » ،
عشق چیزی جز ظهور مهر نیست! ...
عشق یعنی مهر ِ بی چون و چرا
عشق یعنی کوشش بی ادعا! ...
عشق یعنی مهر ِ بی اما ، اگر
عشق یعنی رفتن ِ با پای سر! ...
عشق یعنی دل تپیدن بهر دوست
عشق یعنی جان ِ من قربان اوست! ...
عشق یعنی خواندن از چشمان ِ او ،
حرفهای دل بدون ِ گفتگو! ...
عشق یعنی عاشق ِ بی زحمتی
عشق یعنی بوسهی بی شهوتی! ...
عشق ، یار مهربان زندهگی
بادبان و نردبان زندهگی! ...
عشق یعنی دشت ِ گلکاری شده
در کویری چشمهای جاری شده! ...
یک شقایق در میان دشت خار
باور امکان ِ با یک گل ، بهار! ...
در خزانی برگریز و زرد و سخت ،
عشق تاب ِ آخرین برگ درخت! ...
عشق یعنی روح را آراستن
بیشمار افتادن و برخاستن! ...
عشق یعنی زشتی ِ زیبا شده
عشق یعنی گنگی ِ گویا شده! ...
عشق یعنی مهربانی در عمل
خلق کیفیت به زنبور عسل! ...
عشق یعنی گل به جای خار باش!
پل به جای اینهمه دیوار باش! ...
کاش میگفتی چیست آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست .
عشق یک تراژدی است که با لبخندی آغاز می شود با بوسه ای به اوج می رسد و با قطر و اشکی پایان می پذیرد
.زیباترین نامه های عاشقانه نامه هایست که از روی صداقت نوشته نشده باشد چرا که عشق واقعی نیازی به توصیف ندارد .
عشق درد نیست ولی به درد آورد ، بلا نیست ولی بلا به سر آورد ، هر چند ماهیه راحت است ، پیرایه آفت است .
محبت محب را سوزد نه محبوب را و عشق طالب را سوزد ، نه مطلوب را
.
عشق پیوسته هست ، ماییم که گسسته ایم ، عشق تخمین کننده است ، آدمیان خائنند
. عشق اعتماد پذیر است ، آدمیان اعتماد ناپذیرند .
عشق اندوه است ، عشق شادی است ، عشق ترنم آزادی است
عشق روایت دلبستگی است ، عشق زندان آزادی است ،
عشق فریاد سکوت است ، عشق پرواز فرود است ، عشق معنی ایثار است
عشق به شکل پرواز پرنده است
عشق با ماست
امروز توی رویام آره، باورکن!
دیدمت دست در دست هم داشتیم
توی یه جاده که پر از درختهای سرسبز و بیدمجنون بود
راه میرفتیم و تو مثل همیشه بهترین موسیقی زندگی رو
زیر گوشم زمزمه می کردی
و من که تشنه هر وقت که دلم برات تنگ میشه، میرم
یه گوشه دنج و خلوت آنقدر بهت فکر می کنم که
پر میشم از حس بودنت!!
این روزها بیشتر از هر روزی دیگه ای دلم برات تنگ میشه!
امروز توی رویام کلی باهات حرف زدم
، باهات درد دل کردم خیلی قشنگ بود،
اما قشنگتر از اون میدونی چی بود،
که تو مثل همیشه فقط گوش میدادی به حرفهام
و با نگاهت بهم اطمینان میدادی!
وای که من چقدر این نگاهت رو دوست دارم!
باور میکنی!
شنیدن این موسیقی از زبان تو هستم
با تمام وجودم داشتم گوش میدادم!
چه رویای شیرینی!
من میخواهم تا ابد با این رویا بمونم!
..
یاد این روزها تا ابد با من خواهد ماند!
این روزهای قشنگ و پر از خاطره!
این روزهای که حضور تو و عشقتو رنگ خاصی بهشون بخشیده!
این روزهای که اگه نبودی، نمیدونم چطوری سپری میشد!
عزیز دل!
بودنت ، نگاهت، گرمای دستات، حرفهای دلنشیت
همه و همه رنگی زیبا و ماندگار به این روزها کشیده!
پایدار باشی مهربون من !
برای من گریه نکن
بدان که من می میرم
و نمی توانی کمکم کنی
اما ان گل را ببین
که چگونه پژمرده می شود
و من به تو می گویم
سیرابش کن.
نظر یک دوست
کوزه غبار خاک گرفته ست تیره ست
آب درون آن
دستی به سنگ می برد عابر
دو زانو می نهد
بر خارهای تیز
و سجده می کند در کام می کشد
از گودی زمین
جریان تازه را
شورابه
بیستون عشق
بیستون مثل عشق پا بر جاست